نمی دانم بگویم حساسیت بی جا یا بگویم حساسیت های بیش از اندازه! به طور مثال نقشی که جواد بازی کرد، چیزی نبود که شما دیدید!
به گزارش خبرنو به نقل از مشرق؛ اما نمی توان استعداد و توانایی درخلق کاراکترهای جذاب مختلف را در آن نادیده گرفت. هومن برق نورد هم از آن دست بازیگرانی است که با دست پر از دنیای تئاتر پای به عرصه فعالیت های تصویری به خصوص تلویزیون گذاشت. اگر بازی او در سریال «اشک ها و لبخندها» را با «زمانه» و از سویی با آقا معلم سریال « چک برگشتی » و از آن سو با حضورش در دو مجموعه طنزی که با سروش صحت و سعید آقاخانی تجربه کرد مقایسه کنیم، در خواهیم یافت او در روزگاری بازیگرانی که با وسواس انتخاب می کنند و از کلیشه شدن فاصله میگیرند، چه خوب تا به حال از کارنامه حرفه ای اش مراقبت کرده است. هومن برق نورد با فیروز سریال «دودکش» قرار بود اولین مهمان فنجان چای سریال های ماه رمضان « بانی فیلم » در کنار یار غارش بهنام تشکر باشد که به علت یکی ـ دو مسافرت پی در پی، گفت وگوی ما به زمانی موکول شد که او بتواند با فراغ بال از حضورش در این مجموعه تلویزیونی صحبت کند و به ناگفته هایی اشاره کند که شاید دیگر عوامل این سریال از جمله کارگردان و نویسنده و ... با احتیاط کامل از کنار آن به راحتی عبور کردند، مانند حذف لحظات بازی جواد عزتی در نقش روحانی و ...
*********
*بلافاصله بعد از سریال دودکش، یکی ـ دو مسافرت داشتی و رفتی سر یک نمایش؟
- کارگردان این نمایش آقای رحمان سیفی آزاد است که مدیر گروه فیلم و سریال شبکه اول سیما هم هستند. او از دوستان قدیمی من است که سالها پیش با هم کار تئاتر می کردیم. یکی ـ دو بار اوایل تصویربرداری سریال دودکش آمد سر صحنه و گفت بعد از این کار چه کاره ای؟ گفتم فعلاً که اول این کار است و برنامه ای ندارم، پرسید تئاتر کار می کنی؟ گفتم اگر متن خوب باشد چرا که نه؟ استارت اولیه این کار آن زمان خورد. پس از پایان سریال دودکش تماس گرفت و نمایش «شایعات» نیل سایمون را پیشنهاد داد. متن را خواندم و چون اصولاً در برنامه دارم که سالی یک تئاتر کار کنم، این نمایش را پذیرفتم، چون تیم این کار از دوستان قدیمی خودم هستند و نمایشنامه هم خوب و متفاوت است.
*پیشنهاد سریال جدید پس از دودکش نداشتی؟
- چرا یکی ـ دو کار پیشنهاد شد که دوست نداشتم، ولی فکر می کنم اگر همه چیز بر وفق مراد باشد، دوباره با آقای لطیفی یک کار جدید انجام بدهیم.
*همین سریال که لطیفی قرار است برای ماه محرم کار کند؟
- ببین هیچ چیز راجع به این کار نمی دانم، فقط می دانم کارگردان این سریال آقای لطیفی است. ممکن است یک کار جدید یا ادامه سریال دودکش برای نوروز باشد. همه چیز در حد حدس و گمان است، هیچ چیز قطعی نیست.
*به سینما فکر نمی کنی؟
- چرا اگر کار خوبی باشد، به آن فکر می کنم.
*و طنز هم نباشد؟
*نه کار طنز در سینما انجام نمی دهم.
*من برای سینما تعریف و نگاهی دیگر دارم. ترجیح می دهم به طنز و کمدی در سریال های تلویزیون فکر کنم. البته این هم خودش جای بحث دارد و به طور مثال من سریال دودکش را به هیچ وجه طنز صرف نمی دانستم، پس جزو کارهای طنزم به حساب نمی آورم. کارهای طنزی که من انجام داده ام و می توانم از آنها نام ببرم ساختمان پزشکان است، دزد و پلیس، اشک ها و لبخندها و ... . من دودکش را درواقع طنز ندیدم.
*من دودکش را یک سریال اجتماعی که مثل زندگی واقعی است دیدم لحظات واقعی زندگی ما هم پر است از لحظات جدی و طنز، زندگی هم گاهی شیرین است و گاه سختی های خودش را دارد.
*معمولاً می گویی با چند قسمت اولیه فیلمنامه متوجه می شوی کار می گیرد یا خیر، درمورد دودکش این حس را داشتی؟
*بله، اگر چند قسمت اول مرا نگیرد، نمی توانم آن کار را بازی کنم. یک کاراکتر باید به نظرم بیاید تا بتوانم بازی اش کنم و بسازمش! حتی اگر یک سلول باشد، میتواند مرا راهنمایی کند، چون آن سلول می شود 2 تا، 4 تا، 16 تا و ... ولی اگر آن سلول نباشد نمی توانم بازی اش کنم. خیلی مواقع هم شده نقشی را که به من پیشنهاد شده توسط بازیگر دیگری اجرا شده، زنگ می زنم و میگویم من این نقش را دوست ندارم و فکر می کنم آقای فلانی برای این نقش مناسب است.
*به نظرم تیم جلوی دوربین لطیفی در اقبال این سریال بسیار موثر بود، اتفاقی که می توانست با یک انتخاب اشتباه جواب ندهد؟
*تیم خیلی موثر بود، حرفت را قبول دارم، ولی اتفاقی رخ داده که باید به آن اشاره کنم. بازی روان بازیگرها و بازیگردانی لطیف آقای لطیفی اتفاقی بود که فیلمنامه رفته پشت آنها و دیده نشد. در حالیکه به نظر من اول متن خوب است که کارگردان را سر ذوق می آورد تا کار کند، چون او هم مثل من انتخاب می کند، به او کاری را تحمیل که نمی کنند. بنابراین فیلمنامه ای که خوب نوشته شده باشد هم کارگردان و هم بازیگر را به سمت یک کار خوب هدایت می کند و اجازه نمی دهد ما خطا کنیم. مثلاً از من راجع به تکیه کلام ها می پرسند، جواب می دهم این تکیه کلام ها مال من نیست. من یک واو اضافه یا کم سر این سریال نگفتم، محال است، تمام تلاش تیم بازیگری و کارگردانی این بود که دیالوگ های برزو مال خودمان بشود. ما چیزهایی که برزو می نوشت را بدون کم و کاست اجرا می کردیم.
*می خواهی بگویی در این سریال خبری از بداهه گویی نبود، هر چند جنس و فضای کار پتانسیل این را داشت.
*بله دقیقاً، بداهه گویی ما در این حد بود که من به برزو مثلاً می گفتم می طلبد که در این پلان بگویم «در آمپاسم». حتی اینگونه نبود که من بداهه بگویم و برزو از آنها استفاده کند و بنویسد.
*تو فیروز را یک تیپ شخصیت دیدی یا یک شخصیت کامل؟
ـ من فیروز را یک شخصیت کامل دیدم.
*من فیروز را گاه تیپی می دیدم که تمام خواص یک شخصیت را دارد و با توجه به موقعیت های مختلف زندگی در قصه این سریال واکنش های متفاوت دارد!
ـ ببین قصد ما این نبود، اما من مثالی برای تو بزنم. تو آن سکانس هندوانه خوردن را یادت می آید؟
ما آن سکانس را در اتاقش گرفتیم، از اتاق بیرون آمدن و سر یخچال و شکستن هندوانه را یک ماه و نیم بعد گرفتیم. رج نمی زدیم، ولی یک طلسمی در آن سکانس افتاده بود که هر وقت می خواستیم نمی شد. در این فاصله اتفاقی که میافتاد باعث میشد که به طور مثال من یادم برود 10 بار از آمپاس و ان قلت و... در اتاق استفاده کردم، حالا که آمدیم بیرون چون یادم نبود 5 بار هم اینجا استفاده میکردم. در پخش همه میگفتند ای بابا پنج بار بیرون و 10 بار توی اتاق گفته آمپاس و... ممکن است این اتفاق رخ داده باشد، ولی ناخودآگاه بوده و باعث شده نگاه تو به این سوی کشیده شود.
*و از منظر دیگر یکی از دلایل موفقیت فیروز در جذب نظر مخاطب تلویزیون، در شباهت کاراکتر افرادی است که نظیر آنها را ما در زندگی اطرافمان کم نمیبینیم. به نظرم تو در خلق شخصیت فیروز به شدت متوسل به محیط اطرافت شده ای.
ـ درست میگویی، من در صحبتهایی که با برزو و آقای لطیفی داشتم، به شدت به این مسئله توجه داشتم که بگویم ما یک کار ایرانی انجام میدهیم، پس همه چیزمان باید ایرانی باشد، حتی دعوا کردنمان، یهو من دان مشکی ندارم که بلند شوم روی هوا فرض بزنم.
دوست داشتم تمام رفتارهای ما برای مخاطب ملموس باشد، خندیدن، دویدن و هر چیزی که تمام کاراکترهای این سریال در طول قصه نیاز داشتند که انجام بدهند خیلی مراقب بودیم اتفاق غیرمعقولی برای کاراکترها نیفتد که رفتارشان تو چشم بزند. در مورد توضیح تو هم باید بگویم من خودم اصولاً وقتی این طرف و آن طرف میروم، خیلی تو نخ آدمها میروم. گاهی برخی آدمها نظر آدم را جلب میکنند، فکر کنم تو هم تجربه کرده باشی.
*بله و حتی گاهی بدون هیچ شناخت و رد و بدل شدن دیالوگی، حسی نسبت به آدمها پیدا میکنیم...
ـ دقیقاً گاهی هم بی دلیل از یک نفر خوشت نمیآید و تو را نمیگیرد. من هم گاهی که میچرخم این طرف و آن طرف یکسری آدمها نظرم را جلب میکنند. اگر توفیق داشته باشیم که چند بار ببینمشان خیلی بهتر است. یادم میآید سالها پیش با محمد یعقوبی نمایشی را کار میکردیم، من آنجا نقش یک سرهنگ بازنشسته را بازی میکردم و خانم ریما رامینفر و خانم پانتهآ بهرام دختران من بودند. برای من این کاراکتر خیلی سخت بود، مدام داشتم به دنبال الگو میگشتم. یک الگو که بیماری آلزایمر هم داشت در فامیل داشتیم، ولی دلم بیشتر میخواست به دنبال این باشم تا پنج ـ شش الگو پیدا و از میان آنها گلچین کنم.
راه رفتن او، خندیدن این، نگاه کردن آن یکی به اضافه لحن دیگری و... مجموعهای بشود از کاراکتری که حالا من قرار است آن را بسازم. یادم هست یک روز از میدان امام حسین (ع) سوار اتوبوس مشغول حرکت به سمت چهار راه ولیعصر و تئاتر شهر بودم که بروم سر تمرین. به شدت درگیر این قضیه بودم که چه بلایی سر آن شخصیت بیاورم به یکباره متوجه پیرمردی شدم که در پیادهرو راه میرفت، راه رفتنش خیلی بانمک بود و نظرم را جلب کرد.
ایستگاه بعدی پیاده شدم، دویدم به سمت پیرمرد، همین طور پشتش راه میرفتم و اسکن میکردم رفتارها، راه رفتن او، حتی قوز پشتش و... دیگر حواسم نبود کجا میروم فقط رفتارهای پیرمرد را زیر نظر داشتم تا اینکه پیرمرد یک جا کلید انداخت به درب یک خانه و وارد شد. ببین من آنقدر محو این آدم بودم که نمیدانستم کجا هستم! باور کن نمیدانستم چگونه باید به سمت خیابان اصلی بروم و دوباره سوار ماشین شوم! این را گفتم که بگویم بعضی مواقع برخی افراد خود جنس هستند و تو وقتی آنها را میبینی متوجه میشوی باید کمال استفاده را ببری چون رفتارهایی را میبینی که برای مردم قابل حس هستند. تو اگر بتوانی نقشی را خوب بازی کنی و درست از اطرافت الهام بگیری، تماشاگر وقتی کارت را در یک نقش میبیند میگوید اینکه بابای من است، همسایه ما هم همینطور است، اینکه دایی من است و... چون مدل نقش را اطرافش بارها دیده است.
*فکر میکنم، راه رفتن و دویدن فیروز هم برداشتی از یکی از این تحقیقات اجتماعی است؟
*اتفاقاً نه، دویدن و راه رفتن فیروز یک مرتبه آمد. در سکانسی مواجه شدم با دویدن. با خودم گفتم شکم ما که یک خورده بزرگ شده بگذار اینطوری بدویم، یا یکی اینطوری دویده یا هیچ کس اینگونه ندویده، جالب اینکه جواب هم داد!
*بهنام پیشنهاد داد که حالا خوب است من و هومن برقنورد در یک کار کاملاً جدی با فضایی در حد یک ملودرام مقابل هم قرار بگیریم. نظر تو چیست؟
*بله من هم بدم نمی آید. هم من و هم بهنام هر کدام تنهایی سابقه این دست نقشها و کارها را داشتیم. پس سپردن دو نقش جدی در مقابل هم، در یک کار جدی به ما اصلاً ریسک محسوب نمیشود، چون سابقهاش هست. به هر حال هم جنس بازی ما در دست هم هست و هم اینکه ما از آن بازیگرانی هستیم که با هم دیالوگ داریم. از آن بازیگرانی نیستیم که صبح یکدیگر را ببینیم من بگویم سلام او هم بگوید سلام!(ادای بهنام تشکر را در میآورد و میخندد) اون با دیوار بازی کند و من هم با دیوار بازی کنم! باور کن این مسئله که ما خارج از کار با هم سالهاست دوستیم و پشت صحنه با هم دیالوگ داریم، در شکل گیری یک پارتنر موفق مؤثر است. ما در مورد بازی یکدیگر نظر میدهیم، بارها بهنام سر همین کار پیشنهاد میداد و من میخواستم سکانس را دوباره بگیریم...
*سالهاست که کمتر میبینیم در سریالهای تلویزیونی بحث گریم و به خصوص طراحی لباس مد نظر سازندگان باشد. مدت هاست شرایط اقتصادی پروژهها طوری است که طراحان لباس از لباسهای شخصی خود بازیگران در زمان حضورشان جلوی دوربین استفاده میکنند، فکر میکنم پوشش (کت و شلوار و حتی کلاه) فیروز در شکلگیری شخصیت بسیار کمک حال تو بود.
ـ بله من در این کار از گریم و لباسم بسیار راضی بودم، من خودم هم راجع به لباس و گریم پیشنهادهایی دارم، اگرچه نظرم را تحمیل نمیکنم و معتقد هستم هر کس مسئول کار خودش هست. در مورد کتم چون چند جا صحبت این بود که فیروز چاق شده، بعد من هم میگفتم فوتبالیست بودم و.. پیشنهاد دادم کتم به تنم تنگ باشد، به هر حال اینها جزو خانوادههایی بودند که هر سال لباس نو نمیخریدند. فیروز هم کت پنج ـ شش سال قبلش را میپوشید، قاعدتاً این کت باید به تنش زار میزد، دکمهاش بسته نشود و... من به نظر آقای نوروزی احترام گذاشتم و گفتم هر طور شما بگویید، اما این پیشنهاد من است.
*و اما در مورد فینال سریال که به نظرم میتوانست خیلی بهتر از این حرفها باشد، نظر تو چیست؟ آیا پایان سریال راضی کننده بود؟
ـ واقعیت را بخواهی نه، من هم راضی نبودم، چون پایان کار ما این نبود. ما پایان دیگری داشتیم.
*چرا پس اینگونه قصه به آخر رسید؟
ـ خب کار یک مقدار طولانی شد. برآورد 4 ماهه بود، به 5 ماه رسید از سوی دیگر به تیم تهیه و تولید فشار آمده بود چون حساب و کتابها به هم ریخته بود.
*سریال شما قصه ثابتی نداشت، هر جایی میتوانست به پایان برسد؟
ـبله چون زندگی یکسری آدم بود و پایانی برای آن متصور نبودیم. پایان سریال ما با عروسی هوشنگ (کارگر قالیشویی) اتفاق میافتاد و اعتراف فیروز هم در مورد ملک پدری در این عروسی اتفاق میافتاد. در واقع در میان حرکات موزون فیروز در عروسی، او ماجرای ملک را اعتراف میکند... (میخندد)
*پس چه حیف که آن سکانسها را از دست دادهاید.
ـ بله، در عروسی بهروز و فیروز و... را به زور بلند میکنند. او هم آن وسط ماجرا را میگوید و ما باز این خانواده را در ایستگاه اتوبوس میدیدیم که میگفتند اگر هیچ چیزی نداریم یکدیگر را داریم و... این پایان ما بود که به هم ریخت. ما خیلی از قصهها را هم از دست دادیم مثل قصه (و ان یکاد...) قالیچهای که بهنام میرود و گرو میگذارد برای پول بیمارستان پسر فیروز، زمان پس دادن متوجه میشود که طرف چون او دیر کرده قالیچه «و ان یکاد» را فروخته به یک زن، سراغ زن میرویم متوجه میشویم او قالیچه را فرستاده خارج، در نهایت من و بهنام و بهروز قالیچه را از گیت فرودگاه برمیگردانیم، جالب اینکه کل قصه «و ان یکاد» کلیپ مانند بود که نشد بگیریم و دوبلهاش کردیم، چون ما تنها سکانس اول و آخرش را گرفته بودیم و مجبور شدیم با نریشن آن قصه را به هم وصل کنیم.
*تو با سیروس مقدم و حسن فتحی از کارگردانان موفق تلویزیون کار کرده بودی و در اولین تجربه طنز تلویزیونی محمدحسین لطیفی نیز با او همکاری داشتی، چقدر او را در این جنس کار موفق دیدی و اصولاً جنس طنز او چقدر به مذاقت چسبید؟
ـ من از کار با لطیفی لذت بردم. او بیحاشیه و بیاسترس کار میکند، میداند چه میخواهد برداشتهای بیمورد و اضافی نداشت، جان بازیگر را نمیگرفت با دکوپاژ سر صحنه میآمد و ما را فرسوده نمیکرد این شیوه او انگیزه را برای سکانس بعدی در ما دو چندان میکرد. جنس کمدی او و متن هم با ذهنیت من به شدت قرابت داشت و دوست داشتم فیلمنامه خوب برزو در انتخاب من مؤثر بود، مطمئن هستم آقای لطیفی هم با خواندن این فیلمنامه، کارگردانی را با انگیزه بسیار پذیرفته چون سر صحنه حال بسیار خوبی داشت.
*پس از ماحصل کارتان راضی بودی؟
ـ از ماحصل کار خودمان بله و از پخش نه!
*پخش؟ منظورت زمان پخش است یا شیوه پخش؟
ـ شیوه پخش، پخش خیلی کار ما را قلع و قمع کرده بود.
*توضیح بیشتر میدهی؟
ـ نمیدانم بگویم حساسیت بیجا یا بگویم حساسیتهای بیش از اندازه! به طور مثال نقشی که جواد بازی کرد، چیزی نبود که شما دیدید!
*خب البته این کاراکتر خودش کلی ممیزی و خط قرمز هم داشت؟
ـ بله، ما هم میگوییم این کاراکتر لب تیغ است، ولی ما یک کارشناس مذهبی داشتیم کنار پروژه و او را از خانهمان هم نیاوردیم! کارشناس را خود سازمان به ما معرفی میکند و ما هم نظرات ایشان را عین به عین انجام دادهایم، خب ما برای چه کارشناس میآوریم و به او پول میدهیم؟ ما روی نظرات ایشان و سؤالاتی که پرسیده بودیم سکانس موتورسواری روحانیمان را گرفتیم، پس چرا باید حذف شود؟ حتی ما وارد سایتی شدیم که آداب موتور سواری یک روحانی را به ما یادآوری میکرد و راههای خوبی هم بود، درحالیکه متأسفانه تمام آن لحظات حذف شد. من از خیلیها روشنفکر و عامی شنیدم که میگفتند ما این روحانی را دوست داشتیم چرا که شبیه مردم بود، احساس میکردیم از خودمان است و هیچ فاصلهای با ما ندارد. حذف لحظات بازی جواد عزتی بسیار لطمه زننده بود و حیف شد، اگر چه ما طبق نظر کارشناس و مشاور مذهبی سریال، سکانسهای او را گرفته بودیم